جدول جو
جدول جو

معنی گله واری - جستجوی لغت در جدول جو

گله واری
(گَ لِ وَ)
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 17هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 6هزارگزی باختر اتومبیل رو هفتگل به ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله دار
تصویر گله دار
صاحب گله، کسی که گلۀ گوسفند دارد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ / لِ)
در اصطلاح عامیانه، پرداختن به کارهای پست و کم درآمد. فروختن خوراکیهاو تنقلات ارزان و خوارمایه، مانند لبوفروشی، آب آلوفروشی آب زرشک فروشی و غیره. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دارندۀ گله. آنکه گله را محافظت کند:
گله دار و چوپان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله. و رجوع به گله داری شود:
گله دار اسبان من پیش توست
خداوند اسبان بتن خویش توست.
فردوسی.
گله دار اسبان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده به خواب.
فردوسی.
گله داران بجستند و جان را گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ / گ لْ لَ / لِ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دهستان علامرودشت، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور به دهستانهای وراوی و علامرودشت. این دهستان تقریباً در خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم مالاریایی و آب مشروب و زراعتی آن از چاه و قنات است. محصولات آنجا عبارتند از غلات، خرما، پیاز و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 26 آبادی تشکیل شده و مرکز آن قریۀ گله دار است. ساکنان دهستان در حدود 3900 تن میباشند. قرای مهم آن عبارتند: ازفال، دارالمیزان، مهر، ده نو، اسیر و ارودان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و در فارسنامه ناصری چنین آمده است: در قدیم آنرابلوک فال میگفتند از گرمسیرات فارس در جنوبی شیراز است. درازای آن از ده شیخ تا قریۀ پس رودک سی وچهار فرسخ. پهنای آن از دو فرسخ و نیم نگذرد. محدود است ازجانب مشرق و شمال به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی دشتی و بلوک کنگان و از سمت جنوب به بلوک سالکی. بیشتر کشت و زرع و نخلستان این بلوک دیمی است و بعض از دهات آن از آب چشمه و قنات زراعت کنند. محصولش گندم و جو و تنباکوی این بلوک بعد از تنباکوی لارستان از همه جای فارس بهتر است و بیشتر آنرا از آب گاوچاه بعمل آورندو آبهای جاری و آب چاه این بلوک اندک شور و ناگوار است و معیشت اهالی آن از آب باران که در برکه ها جمع شود باشد و مردمان فرومایه به آب چاه و جاری گذران کنند و شکار این بلوک بز و پازن و آهو و کبک و تیهو ومرغ کبک انجیر و کبوتر و بلدرچین و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است. از نواحی گله دار تا دریای فارس از پنج فرسخ نگذرد و در قدیم نام این نواحی بلوک فال بود که در اصل پال است و قصبۀ آنرا نیز فال می گفتند و اکنون از آن قصبه دهی در میانه خرابه ها باقی است و آنرا نیز فال گویند و علما و بزرگان از این قصبه برخاسته اند... (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل و دارای 25 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و رود خانه چرگت و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نقش و نگار. گل و بوته که بالای جامه و دیوار و مانند آن نمایند. (آنندراج) :
در نگارندگی و گل کاری
وحی صنعت مراست پنداری.
نظامی.
، گل کاشتن. عمل گل کار
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
به اندازۀ یک کلاه:
هیچ قبایی نبرید آسمان
تا دو کله وار نبرد از میان.
نظامی.
وز آن خلعت که اقبالش بریده ست
به هفت اختر کله واری رسیده ست.
نظامی.
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تازمین کله واری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ / گ لْ لَ / لِ)
عمل گله بان. کار چوپان. چوپانی:
مباش غره و غافل چو میش سر در پیش
که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست.
سعدی.
مرا گله بانی به عقل است و رای
تو هم گلۀ خویش باری بپای.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ گُ)
شکایت کردن به دوستی یا دیگری. شکایت نرم و ملایم
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ)
عمل گنه کار. تقصیرکاری. مجرمی. عصیان. اثم. جرم. بزه کاری:
به پاسخ سخن لرزلرزان شنید
ز زروان گنهکاری آمد پدید.
فردوسی.
ز نادانی آمد گنه کاریم
گمانم که دیوانه پنداریم.
فردوسی.
خواجه درداده تن بدان خواری
از چه از تهمت گنه کاری.
نظامی.
گرچه بر جان عاشقان خواری است
توبه در عاشقی گنه کاری است.
نظامی.
نان دهانم بدین گنه داری
نان خورانم بدان گنه کاری.
نظامی.
دوستانم توبه گویند از گنه کاری به من
توبه تا من میکنم هرگز نباشد برقرار.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
بمعنی پادشاهی باشد. (برهان). پادشاهی و سلطنت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
ترا میان سران کی رسد کله داری
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا.
خاقانی.
نه آن شد کله داری پادشاه
که دارد به گنجینه در صد کلاه.
نظامی.
کله داری آن شدکه بر هر سری
نهد هر زمان از کلاه افسری.
نظامی.
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.
نظامی.
و رجوع به کلاه داری شود.
، کنایه از سرکشی هم هست. (برهان) (ناظم الاطباء). سرکشی. تکبر. (فرهنگ فارسی معین). غرور. خودنمایی:
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد.
خاقانی.
دل هم به کله داری بر عشق سراندازد
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد.
خاقانی.
روا نبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری.
نظامی.
نان دهانم بدین کله داری
نان خورانم بدان گنه کاری.
نظامی.
، نگاه داشتن کلاه. نگاه داشتن کلاه بزرگان و محتشمان، کنایه از خدمتگزاری و چاکری:
چون به هم صحبتیش پیوستم
به کله داریش کمر بستم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ شَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پایین است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ / گَلْ لَ / لِ)
عمل گله دار. شبانی. چوپانی:
به شتربانی و گله داری
کردی آهستگی و هشیاری.
نظامی (هفت پیکر ص 28).
... گله داری در ایران بر دو قسم است: یکی آنکه در قراء و قصبات مالکان و زارعان مقداری گوسفند و بز و میش نگاه میدارند و فوائد حاصل از آن به مصرف احتیاجات شخصی آنها می رسد و نمی توانند به خارج بدهند و فقط از شیر و روغن یا گوشت و پشم آنها برای حوائج ضروری خود استفاده می کنند. این گله های کوچک و معدود را هنگام تابستان در مزارع و مراتع اطراف و نزدیک می چرانند و در زمستان در طویله های مخصوص نگاه میدارند و به آنها علوفۀ خشک میدهند. و دیگری که مهمتر از اولی است قسمت گله داری ایلات و غیره میباشد که گله های بزرگ نگاهداری می کنند و همیشه با خود به ییلاق و قشلاق می برند و از فوائدآن استفادۀ کلی می کنند.
فوائد حاصل از گوسفند از این قرار است: 1- گوشت. 2- پشم، که برای قالیبافی و پارچه های مختلف در داخله به کار میرود. 3- مواد لبنی، روغن. 4- کود. 5- پوست بره و گوسفند و روده و شاخ آنها که تجارت مهمی را تشکیل می دهد. ناحیۀ بختیاری از نقاط گوسفندخیزی است که مقدار زیادی به اطراف می فرستد. گوسفندهای این ناحیه عظیم الجثه و دنبه های آنها بزرگ و بواسطۀ شکاف وسط به دو قسمت تقسیم میشود. اما با همه بزرگی محصول گوشت آنها بطور متوسط 40 درصد و پشم آن خشن و دردرجۀ سوم قرار گرفته است. گوسفندهای لرستان نیز مثل بختیاری است، با این فرق که دنبه های کوچک دارند و پشم آن در درجۀ دوم است. محال خمسه دارای گوسفندهای فراوان و بزرگ میباشد. پس از آن گوسفند افشار نیز مهم است و مقدار زیادی برای نقاط مختلف میفرستد. از کردستان و گروس هم گوسفند زیاد به نقاط دیگر فرستاده میشود. از حیث پشم و گوشت در ردیف دوم میباشد. گوسفند خراسان دارای دنبه های کوچک و شبیه به زل است. و پشم آنها را نسبت به پشم سایر گوسفندهای ایران، میتوان در ردیف اول محسوب داشت... مرغز که از نژاد (آنگرا) و دارای پشم ابریشمین است، در کردستان (مریوان، بانه و سقز) فراوان است و پشم آنها به مصرف پستک و عبا و یا پونچی و سایر پارچه های قیمتی میرسد... (از جغرافیای اقتصادی مسعود کیهان صص 182-184)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 32000گزی جنوب خاوری کرمانشاه، کنار رود خانه قره سو و دامنۀ کناررودواقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 100 تن است. آب آنجا از آب درۀ محلی و قره سو تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ / لِ)
عزاداری در چهلم مرگ کسی. عمل چله دار. و رجوع به چله داری کردن و چله داشتن شود
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل گله دار: بشتر بانی و گله داری کردی آهستگی و هشیاری. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب گله (گوسفندو غیره) آنکه گله رانگهبانی کند و پرورش دهد: گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده و گاوان بدانجا بداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گزاری
تصویر گله گزاری
شکایت گله: خورشید در گله گزاریهایش باز شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
بقچه ای چهار گوش که هر دو گوشه از آنرا بهم گره زنند و شبیه گاله سازند و در آن علف برگ درختان شبدر یونجه و غیره ریزند و از باغ ها و صحرا های اطراف بدهستان نقل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله داری
تصویر کله داری
پادشاهی سلطنت، سرکشی تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چله داری
تصویر چله داری
در چهلم مرگ کسی عزا داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل گل کار. عمل و شغل گل کار کاشتن و عمل آوردن و تربیت گلهای مختلف زینتی در باغ و باغچه و گلدان، گل و بوته که روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کنند نقش و نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گزاری
تصویر گله گزاری
((گِ لِ. گُ))
شکایت کردن، شکوه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل کاری
تصویر گل کاری
عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل، جایی که در آن گل کاشته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گله دار
تصویر گله دار
((گَ لَّ یا لُِ))
دارنده گله (گاو و گوسفند و غیره)، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد
فرهنگ فارسی معین
نام قسمتی از زمین های کشاورزی در کته پشت آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
کج باران، جهت افقی ریزش باران های خزری که در اثر وزش باد
فرهنگ گویش مازندرانی
گله مند
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند تو
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از سمت غرب و گیلان وزد و آغاز آن، ابری شدن و بارندگی
فرهنگ گویش مازندرانی